«داش آکل مردی سی و پنجساله ، تنومند ولی بد سیما بود . هر کس دفعة اول او را میدید قیافه اش توی ذوق میزد ، اما اگر یک مجلس پای صحبت او می نشستند یا حکایت هایی که از دوره زندگی او ورد زبانها بود میشنیدند، آدم را شیفته او میکرد ، هرگاه زخمهای چپ اندر راست قمه که به صورت او خورده بود ندیده میگرفتند ، داش آکل قیافه نجیب و گیرنده ای داشت : چشمهای میشی ، ابروهای سیاه پرپشت ، گونه های فراخ، بینی باریک با ریش و سبیل سیاه . ولی زخمها کار او را خراب کرده بود ، روی گونه ها و پیشانی او جای زخم قداره بود که بد جوش خورده بود و گوشت سرخ از لای شیارهای صورتش برق میزد و از همه بدتر یکی از آنها کنار چشم چپش را پائین کشیده بود.»
«صادق هدایت»
ادامه...
آنکس که در را محکم می کوبد یقینا آشناست آنکس که در را آهسته می کوبد قصد آشنایی دارد آنکس که پشت در نشسته است، از همه عاشقتر است http://www.raha2156.blogfa.com
آنکس که در را محکم می کوبد یقینا آشناست
آنکس که در را آهسته می کوبد قصد آشنایی دارد
آنکس که پشت در نشسته است، از همه عاشقتر است
http://www.raha2156.blogfa.com
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست ، لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز ، خبر تلخ فردا باشد!!
درووووووووووووود!
با افتخار لینک شدید
سلام. بعد مدتها دوباره نوشتم و به دوستای قدیمی سر زدم. خوشحال میشم به من سر بزنی.